ملکالشعرای بهار » گزیده اشعار » مثنویات
یکی زیبا خروسی بود جنگی به مانند عقاب از تیزچنگی
گشاده سینه و گردن کشیده برای جنگ و پرخاش آفریده
نهاده تاجی از یاقوت بر ترگ فروهشته دو غبغب چون دو گلبرگ
دو چشمانش چو دو مشعل فروزان نگاهش خرمن بدخواه سوزان
خروشش چون خروش پهلوانان به هنگام نوا، عزال خوانان
ز نوک ناخنش تا زیر منقار به یک گز میرسیدی گاه رفتار
میان هر دو بالش نیم گز بود غریو قدقدش بانگ رجز بود
دو پایش چون دو ساق گاو، محکم دو خارش چون دو رمح آهنین دم
فروهشته ز گردن یال دلکش چنان کز طوق دیبای مزرکش
به وقت بانگ چون گردن کشیدی خروس چرخ را زهره دریدی
به عزم رزم چون افراختی یال ز بیم جان فکندی باز پیخال
نمودی گردن از بهر کمین خم بهسان نیزهٔ آشفته پرچم
ز میدانش اگر سیمرغ بودی به ضرب یک لگد بیرون نمودی
خروسان محل از هیبتش باز کشیدندی سحر آهسته آواز
یکی روز از قضا در طرف باغی پرید از نزد او لاغر کلاغی
خروس از بیم کرد آنگونه فریاد که اندر خیل مرغان شورش افتاد
ز نزدیک کلاغ آنسان به در رفت که گفتی نوک تیرش در جگر رفت
برفت از کف وقار و طمطراقش پر و بالش به هم پیچد و ساقش
تپان شد قلبش از تشویش در بر دهانش باز ماند و چشم اعور
پس از ی که فارغ شد خیالش یکی از محرمان پرسید حالش
که : « ای گردنفراز آهنینپی! که بود او کاین چنین ترسیدی از وی؟»
به پاسخ گفت کای فرزانه دلبر! نبود او جز کلاغی زشت و لاغر
جوابش گفت : «باشد صعب حالی که ترسد شرزه شیری از شغالی»
خروس پهلوان باماکیان گفت : « کس از یار موافق راز ننهفت
من آن روزی که بودم جوجهای خرد کلاغ از پیش رویم جوجهای برد
بجست و کرد مسکن بر سر شاخ بخورد آن جوجه را گستاخ گستاخ
چنانم وحشتش بنشست در دل که آن وحشت هنوزم هست در دل
ز عهد کودکی تا این زمانه اگر پرد کلاغی زآشیانه
همان وحشت شود نو در دل من که آکنده است در آب و گل من»
منبع:
https://ganjoor.net/bahar/divanb/masnaviatb/sh6/
… صوابی ز خطائی
در وصف چو خیری نبود خلق پرستی
در صید چو بازی نبود جوجه …
… باماکیان گفت :
« کس از یار موافق راز ننهفت
من آن روزی که بودم جوجهای خرد
کلاغ از پیش رویم جوجهای برد
بجست و کرد مسکن بر سر شاخ
بخورد آن جوجه را …
… آن خاطره دارند و طبق نقل ایشان شاعر آن خانم اعتصامی است.
گفت با جوجه مرغکی هشیار
که ز پهلوی من مرو به کنار
گربه را بین که دم علم کرده
گوشها تیز و پشت خم …
…
حیدر بابا ، داغین ، داشین ، سره سی
کبکت به نغمه ، وز پیِ او جوجه رهسپار
کهلیک اوْخور ، دالیسیندا فره سی
از برّة سفید و سیه ، گله بی شمار …
… داده است
یک مرغ از آشیانه خود سرکشیده است
یک مرغ، جفت و جوجه به شاهین سپرده است
یک مرغ جفت و جوجه ببر درکشیده است
یک مرغ، پر شکسته و …
… اوست شهر و روستای او
هزار بیضه هر دمی فرو هلد
اجل دوان چو جوجه از قفای او
کلنگ سان دژ پرنده بنگری
به هندسی صفوف خوشنمای او
چو پاره پاره …
… رهگذر گیرد تو را
ای خدنگ غمزهٔ جانان ز تنهایی منال
مرغ دل چون جوجه زیر بال و پر گیرد تو را
خاک زیر و رو ندارد پیش عزم عاشقان
هر کجا باشد بهار آخر به بر …
… با ماکیان گفت:
کس از یار موافق راز ننهفت
منآنروزی که بودم جوجهای خرد
کلاغ از پیش رویم جوجهای برد
بجست وکرد مسکن برسرشاخ
بخورد آن جوجه را …
… از آشیان سیمرغ روز
از پیاش زاغان فغان برداشتند
صدهزاران جوجهٔ زرینه سر
سر ز نیلی آشیان برداشتند
سرخموران گفتیآنک زردپوست
از تن شیر ژیان …
… دهان فکنده و زان
رشتههایی دراز برسازی
بیضه زیر کله نهی و از آن
جوجهای نو دمیده برسازی
کش روی مهره را به طراری
حقه بیمهره جلوه گر سازی
یاکم از این …
… راهش ستخوانهای کهن
دنده و جمجمه و ساق و لگن
کرده بر خاربنش جوجه، غراب
آشیان بسته به تلهاش، عقاب
مرزش از صدمت دندان گراز
هر قدم کرده دهان گله …
درباره این سایت